رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنرانی روز اول فروردین در حرم مطهر امام رضا (ع)، از سه چهره نام بردند: امیرکبیر، جلال آل احمد و تقیزاده.
در ادامه، با برخی زوایای زندگی این چهرهها بیشتر آشنا میشوید:
امیرکبیر
حضرت آیتالله ای در بخشی از سخنان خود در باب ضرباتی که اروپاییها در طول تاریخ به ایران وارد کردهاند، بیان کردند: فشارهای انگلیسها و سفارتخانههای اروپایی در تهران بود که پادشاه ابله قاجار را وادار کرد خون امیرکبیر را بریزد و او را که میتوانست ایران را متحوّل کند، کنار بگذارد.»
میرزا محمد تقیخان فراهانی متولد ۱۱۸۶ در هزاوه اراک، مشهور به امیرکبیر، صدراعظم و شوهرخواهر ناصرالدین شاه قاجار بود. پدرش کربلایی قربان نام داشت و آشپز قائممقام فراهانی بود.
اصلاحات امیرکبیر، اندکی پس از رسیدن او به مقام صدارت آغاز شد و تا پایان دوران کوتاه صدارتش ادامه داشت. مدت صدارت امیرکبیر ۳۹ ماه بود. او بنیانگذار دارالفنون بود که برای آموزش دانش و فناوریهای نو به فرمان او در تهران پایهگذاری شد. همچنین انتشار رومه وقایع اتفاقیه از جمله کارهای مهم او بهشمار میرود. رسیدگی به وضع مالیه، حذف القاب و عناوین، اصلاحات اجتماعی، سر و سامان دادن به ارتش، اصلاحات مذهبی و . از مهمترین اقدامات او بود.
امیرکبیر پس از اینکه با دسیسهٔ اطرافیان شاه از جایگاه خود برکنار و به کاشان تبعید شد، ۲۰ دی ۱۲۳۰ در حمام فین به دستور ناصرالدینشاه و توسط حاج علی خان، پیشخدمت فراشباشی دربار به قتل رسید و پیکرش با پیگیریهای همسر او در محدوده شرقی حرم امام حسین (ع) معروف به پایین پا» به خاک سپرده شد.
جلال آل احمد
رهبر انقلاب همچنین در خصوص ضرورت مقابله با غربزدگی اظهار کردند: غربزدگی خطر بزرگی است. در دل حکومت غربزدهی پهلوی، یک روشنفکر ریشهدار در مسائل دینی، یعنی مرحوم جلال آلاحمد که عالمزاده و پسر یک و دارای ارتباطات دینی است - با ما هم بیارتباط نبود، به امام هم اظهار ارادت و علاقه میکرد در دوران تبعید امام - آن روز در سال ۴۲ مسئلهی غربزدگی را مطرح کرد.»
جلالالدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، فرزند سیداحمد حسینی طالقانی در سید نصرالدین» از محلههای قدیمی تهران به دنیا آمد. او در سال ۱۳۰۲ پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود.
پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال به او اجازهٔ درسخواندن در دبیرستان را نداد اما او تسلیم نشد: دارالفنون همکلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار ساعتسازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرمفروشی و از این قبیل و شبها درس. با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه؛ بردست جواد»، یکی از شوهر خواهرهام که اینکاره بود. همینجوریها دبیرستان تمام شد و توشیح دیپلمه» آمد زیر برگهٔ وجودم.»
آل احمد در سال ۱۳۲۳ به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست و جوانی با انگشتری عقیق و سر تراشیده، تبدیل شد به جوانی مرتب و منظم با یک کراوات و یک دست لباس نیمدار آمریکایی.
در سال ۱۳۲۴ با چاپ داستان زیارت» در مجله سخن وارد دنیای نویسندگی شد. در همان سال، این داستان در کنار چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه دید و بازدید» به چاپ رسید و نوروز ۱۳۲۴ برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب، به آبادان سفر کرد.
آل احمد که از دانشسرای عالی در رشته ادبیات فارسی فارغالتحصیل شده بود، تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد اما در اواخر تحصیل از ادامه آن صرف نظر کرد و به قول خودش از آن بیماری (دکترشدن) شفا یافت».
آیتالله طالقانی درباره جلال و مقاطعی از زندگی او روایتهایی دارد که در تاریخ ۶/۱۴/ ۱۳۵۸ در رومه کیهان منتشر شده است. او در ابتدای این مطلب میگوید: باید بدانید که جلال» پسرعموی من بوده است». اما سیدمهدی طالقانی فرزند آیتالله طالقانی در اینباره اظهار میکند: واقعیت این است که پسر عمو نیستند؛ یعنی اینکه مرحوم آیتالله آسید ابوالحسن طالقانی برادری داشته باشد که مرحوم آل احمد از او بوده باشد، این طور نبوده، ولی در طالقان هر کسی که سید باشد، به سید دیگر میگوید پسر عمو؛ به این دلیل میگویند که آل احمد با آقا پسرعمو بوده. اگر مرحوم آقا هم این تعبیر را درباره جلال به کار برده باشد، قاعدتا بر مبنای این رسم طالقانیها و در نگاه کلیتر، سادات است.»
آل احمد همسر سیمین دانشور - نویسنده - بود.
جلال در سال ۱۳۲۶ به استخدام آموزش و پرورش درآمد و همان سال، به رهبری خلیل ملکی و ۱۰ تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد میکردند و نمیتوانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد: روزگاری بود و حزب تودهای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی مینمود و ضد استعمار حرف میزد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمیدانستیم سر نخ دست کیست و جوانیمان را میفرسودیم و تجربه میآموختیم. برای خود من اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم (سال ۲۳ یا ۲۴؟) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم اما اول شاهآباد چشمم افتاد به کامیونهای روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سیدهاشم و . .»
اما آنچه رهبر انقلاب در خصوص طرح موضوع غربزدگی» از سوی جلال آل احمد بیان کردند، برمیگردد به کتاب غربزدگی» که در سال ۱۳۴۰ نگارش آن به پایان رسید و در مهرماه سال ۱۳۴۱ انتشار یافت. البته نسخه کاملتری از این کتاب نیز در سال ۱۳۴۲ آماده چاپ بود که توقیف شد.
امام خمینی (ره)، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۹ در دیدار شمس آل احمد، برادر جلال و سردبیر وقت رومه اطلاعات، با بیان خاطرهای از جلال آل احمد میگوید: در اوایل نهضت یک روز دیدم که آقایی در اتاق نشستهاند و کتاب ایشان - غربزدگی - جلوی من بود. ایشان به من گفتند چطور این چرت و پرتها پیش شما آمده است؟» یک همچنین تعبیری. فهمیدم که ایشان جلال آل احمد است. معالاسف دیگر او را ندیدم. خداوند او را رحمت کند.»
رهبر انقلاب تعابیر کمنظیری درباره جلال آل احمد داشتهاند و او را جلال آل قلم» توصیف کردهاند. صریحترین نظرات حضرت آیتالله ای درباره جلال را میتوان در خلال پاسخهای ایشان به پرسشهای انتشارات رواق» در سال ۱۳۵۸ مشاهده کرد که برخی از این نظرات را مرور میکنیم:
- بهترین سالهای جوانیام با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است.
- دقیقاً یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آلاحمد آشنا کرد. دو کتاب غربزدگی و دستهای آلوده» جزو قدیمیترین کتابهایی است که از او دیده و داشتهام. اما آشنایی بیشتر من بوسیله و برکت مقاله ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوانهای امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای این کار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این مکالمه تلفنی برای من بسیار خاطرهانگیز است. در حرفهایی که رد و بدل شده هوشمندی، حاضرجوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلّهی ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج میزد.
- به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمینگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناختهشدهای را هم به این صورت جایگزین آن نمیکرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگیاش موجب شده بود که اسلام را ــ اگرچه بهصورت یک باور کلی و مجرد ــ همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفتانگیز سالهای ۴۱ و ۴۲ او را به موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمیکردند و حتی به رو نمیآوردند!
- روزی تودهای بود. روزی ضد تودهای بود. و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنهها و فراز و نشیبها و متوقّف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم میماند و قلههای بلندتر را هم تجربه میکرد.
- در نظر من، آلاحمد، شاخصهی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است. امّا در یک کلمه میشود آن را توبهی روشنفکری» نامید. با همهی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه توبه» هست. جریان روشنفکری ایران که حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل آلاحمد» توانست خود را از خطای کجفهمی، عصیان، جلافت و کوتهبینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمیها و تشخیصهای غلطش و هم از بددلیها و بدرفتاریهایش.
- آلاحمد، نقطهی شروع فصل توبه» بود. و کتاب خدمت و خیانت روشنفکران» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این کتاب را نمیشود نوشتهی سال ۴۳ دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روز به روز آلاحمد، کتاب را کامل میکرده است. در سال ۴۷ که او را در مشهد زیارت کردم؛ سعی او در جمعآوری مواردی که کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همین را میگفت.
- یک نهضت انقلابی از فهمیدن» و شناختن» شروع میشود. روشنفکر درست آن کسی است که در جامعهی جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم میدهد و آنان را به راهینو میکشاند و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است؛ با طرح آن آگاهیها، بدان عمق میبخشد. برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعهی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. آلاحمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بیبهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملّت که به سوی انقلابی تمامعیار پیش میرود، نعمت بزرگی است. و آلاحمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است. و این برای یک انقلاب، کم نیست.
- آلاحمد کسی نبود که بنشیند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود. و ای کاش آلاحمد چند سال دیگر هم میماند.
- آن روز هر پدیدهی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت میدادیم. درست هم بود. امّا از اینکه آل احمد را چیزخور کرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی.»
جلال آل احمد در غروب هفدهم شهریور سال ۱۳۴۸ در سن چهل و شش سالگی درگذشت. او وصیت کرده بود که جسدش را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند ولی از آنجا که وصیتش برابر شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها آرامگاهی در شأن او ایجاد شود اما هیچگاه این اتفاق نیفتاد.
سیدحسن تقیزاده
مقام معظم رهبری همچنین در سخنان خود و در انتقاد از بزککردن غرب»، به فردی اشاره کردند با نام خانوادگی تقیزاده»: در داخل متأسّفانه بعضیها غرب را بَزک میکنند، بدیهای غرب را توجیه میکنند، رتوش میکنند، نمیگذارند افکار عمومی متوجّه بشود که همین دولتهای ظاهرالصّلاح - مثل فرانسه، مثل انگلیس، مثل دیگران - در باطنشان چقدر شیطنت و شرارت وجود دارد؛ مطبوعاتچیها بینشان هست، رسانهایها بینشان هست؛ مثل تقیزاده. در دورهی طاغوت، آدمی مثل تقیزاده، به این مضمون گفت که ایران باید از فَرقِ سر تا ناخن پا غربی بشود؛ یعنی سبک زندگی در ایران باید غربی بشود. امروز هم تقیزادههای جدید از این حرفها میزنند.»
مقصود حضرت آیتالله ای، سیدحسن تقیزاده» بود؛ رئیس مجلس سنای ایران در زمان محمدرضا پهلوی، وزیر مختار ایران در بریتانیا از سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۰۹، وزیر مختار ایران در فرانسه از سال ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۳، سفیر کبیر ایران در بریتانیا از ۵ آبان ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ و نماینده دوره پانزدهم مجلس شورای ملی از سال ۱۳۲۶.
تقیزاده هم مانند جلال، زاده بود. ۱۲۵۷ در تبریز به دنیا آمد و از ۱۴ سالگی تحصیل علوم عقلی، ریاضیات و نجوم را شروع کرد. در مدرسه مموریال» با علوم جدید آشنا شد. اصول فقه را نزد میرزا محمود اصولی و حاج میرزا حسن فرا گرفت و علوم جدید و زبان فرانسوی را نیز دور از چشم پدر، همراه با رفیقش میرزا محمدعلیخان تربیت نزد میرزا نصرالله خان سیفالاطباء به مدت پنج سال یعنی از سال ۱۲۷۸ تا ۱۲۷۳ آموخت.
حدوداً از ۲۰ سالگی، بر اثر آشنایی با نوشتههای طالبوف و میرزا ملکم خان ناظمالدوله و نویسندگان تجددخواه رومههای فارسی خارج از کشور نظیر اختر، پرورش، ثریا، حبلالمتین و حکمت و کتابهای عربی چاپ مصر و کتابهای ترکی چاپ عثمانی، تمایل شدیدی به علوم جدید غربی، اندیشههای ی اروپایی، افکار آزادیخواهانه، ضداستبدادی و تجددطلبانه یافت تا جایی که به همراه تربیت و جمعی دیگر، برای ترویج این اندیشهها، محفلی روشنفکرانه در تبریز تشکیل داد و در ۱۳۱۹ همراه همان دوستانش قصد تأسیس مدرسهای به نام تربیت» را با هدف ترویج آموزش به روش غربی و اندیشههای غربی داشتند اما بر اثر مخالفت شماری از ون، مدرسه دایر نشد.
سپس با همکاری محمدعلی تربیت، میرزا سیدحسین خان عدالت و یوسف اعتصامی پدر پروین اعتصامی، کتابفروشی تربیت را به قصد ترویج معارف و آشنا ساختن مردم به اصول حکومت ملی و آزادیطلبی تأسیس کرد که کتابهای فرنگی و عربی جدید میفروخت و محل رفت و آمد متجددان و آزادیخواهان آذربایجانی بود.
در پی ترور سیدعبدالله بهبهانی در ۲۳ تیر ۱۲۸۹ و آشوب گسترده در شهرهای بزرگ ایران، تقیزاده به آمریت یا مشارکت در این ترور متهم شد. او سه ماه از مجلس مرخصی گرفت و به تبریز رفت، به این نیت که پس از آرامشدن اوضاع به تهران بازگردد اما وقتی به قصاص ترور سید عبدالله بهبهانی، دوست تقیزاده یعنی علیمحمد تربیت به قتل رسید، در بهمن ۱۲۸۹ به ترکیه رفت و اقامت او در خارج از کشور، ۱۴ سال به درازا کشید.
تقیزاده در عرصه اندیشه، بهویژه در دیدگاههایش دربارهٔ فرهنگ و تمدن غرب، بسیار تندروانه بود. او تصور میکرد که صنعتیشدن کشور، پیشرفت علمی، آزادی ی و عقیده، رشد فرهنگی و آموزشی، از راه اخذ بلاشرط آداب و عادات فرنگ» و دستور عمل قرار دادن این شعار میسر است که ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس».
او با سادهانگاری و بیآنکه از نظریات و فرضیات علمی دربارهٔ تغییر خط مطلع باشد، فکر میکرد که تغییر خط فارسی به لاتین، سوادآموزی را تسهیل میکند و راه را برای تحول فرهنگی کشور هموار میسازد. او البته بعدها به خطای خود پی برد و در خطابه معروفش در باشگاه مهرگان گفت: این جانب در تحریص و تشویق، اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را در چهل سال قبل بیپروا انداختم».
سیدحسن تقیزاده در سالهای پایانی عمر، توان حرکت را از دست داد و دچار فلج پا شد و در برخی مجامع نیز با صندلی چرخدار ظاهر میشد. او سرانجام در ۸ بهمن ۱۳۴۸، در سن ۹۲ سالگی و در انزوای مطلق درگذشت و جنازهاش در مقبره ظهیرالدوله دفن شد
علیرضا افخمی مطرح کرد:
علیرضا افخمی، کارگردان سینما و تلویزیون در خصوص راهکارهای موثر در معرفی شخصیت های بزرگی همچون امیر کبیر به نسل جوان جامعه گفت: امیرکبیر بیش از دیگر شخصیت های تاریخی و بزرگان کشور به مردم معرفی شده است و اکثر افراد اهل مطالعه با شخصیت و خدمات بزرگ این اسطوره ایرانی آشنا هستند.
به گزارش ستاد خبری کنگره ملی امیر کبیر؛ در آستانه برگزاری کنگره ملی امیرکبیر؛ علیرضا افخمی، کارگردان سینما و تلویزیون در خصوص راهکارهای موثر در معرفی شخصیت های بزرگی همچون امیر کبیر به نسل جوان جامعه گفت: امیرکبیر بیش از دیگر شخصیت های تاریخی و بزرگان کشور به مردم معرفی شده است و اکثر افراد اهل مطالعه با شخصیت و خدمات بزرگ این اسطوره ایرانی آشنا هستند.
وی با بیان اینکه امیرکبیر، دارای شخصیت کم نظیری در تاریخ معاصر ایران است، اظهار کرد: ابزارهای نمایش بهترین شیوه برای معرفی امیرکبیر و دیگر شخصیت های موثر این مرز و بوم است. لذا بهره گیری از محتوای با کیفیت و مناسب در قالب های هنری همچون سریال های تلویزیونی و یا برنامه های شبکه خانگی می تواند به جذب مخاطب انبوه و تأثیرگذاری مطلوب در نسل امروز کمک کند.
افخمی در پاسخ به این سوال که آیا جامعه هنری در معرفی شخصیت های بزرگ کشور همچون امیر کبیر موفق عمل کرده است، گفت: صحبت از مشاهیر و تولید برنامه های متنوع درباره ابعاد گوناگون زندگی این افراد با توجه به بعد وسیع شخصیتی این افراد کار ساده ای نیست و با وجود تعدد آثار درباره زندگانی این افراد باز هم نیازمند آثار غنی تر هستیم. بنابراین نویسندگان باید به ساخت برنامه های ترکیبی و مستند در حوزه معرفی بزرگان تاریخ کشور اقدام کنند.
وی در خصوص مهمترین جنبه شخصیتی امیرکبیر بیان کرد: میهن پرستی و عدالت پروری مهم ترین ابعاد شخصیتی این اسطوره بزرگ است؛ زیرا امیرکبیر تمام تلاش خود را در جهت عدم تبعیض گذاری انجام داد که همین عامل سبب مرگ او شد. همچنین اقدامات این شخصیت بزرگ تاریخی در حوزه ارتقا سطح کیفی زندگی مردم و مدرنیزه ساختن ایران در آن برهه از زمان تحسین برانگیز است
افخمی ادامه داد: در تمام طول تاریخ ایران بزرگان و مشاهیر مختلفی بودند که هر کدام تلاش های بسیاری را در راستای پیشرفت و آبادانی کشور انجام داده اند.؛ اما تاکنون شخصیت قابل قیاسی با امیرکبیر، اسطوره بزرگ تاریخی کشور نداشته ایم.
وی با بیان اینکه پرداختن به امر وقف همچون کارهای وقفی امیرکبیر، پدیده ای شایسته و پسندیده در جامعه امروز است، گفت: با توجه به نیاز جامعه امروز ما باید تبلیغات و ناکیداتی برای امور وقف که منفعت جمعی و اجتماعی را به دنبال داشته باشد، صورت بگیرد.
گفتنی است نخستین کنگره ملی امیرکبیر در چهار بخش آثار مقالات علمی، آثار ادبی، آثار هنری و آثار مجازی برگزار می شود.
علاقه مندان به شرکت در این کنگره تا ۳۰ بهمن ماه فرصت خواهند داشت تا آثار خود را از طریق سایت کنگره به دبیرخانه جشنواره ارسال کنند
میرزا تقی خان هزاوه ای مشهور به امیر کبیر، صدر اعظم معروف و شهیر عصر ناصرالدین شاه است که به دستور وی در 1298 ق در حمام فین کاشان به قتل رسید
میرزا تقی خان هزاوه ای مشهور به امیر کبیر، صدر اعظم معروف و شهیر عصر ناصرالدین شاه است که به دستور وی در 1298 ق در حمام فین کاشان به قتل رسید و در رواق پادشاهان به خاک سپرده شد.
در کنار قبر وی فرزندش ساعد الملک و برادرش میزا حسین خان دفن شده اند.
تحولات امیرکبیر در کمتر از چهار سال صدارت
تاریخ انتشار : 1397/10/15
بازدید : 620
منبع : فرآوری پایگاه حوزه نت ,
سال بدی بود برای اینکه مفتضح شد هیئت حاکمه؛ مفتضح شد دستگاه جبار؛ و ما نمیخواستیم. ما نمیخواهیم که مملکت ما در خارج معرفی بشود که همچو عناصر خبیثی سرِکارند؛ ما نمیخواستیم این را. ما میخواهیم که مملکت ما از آن نقطه اولیاش تا آن آخرش، جوری باشند، طوری سلوک بکنند که مایه افتخار یک مملکتی باشد. بگویند آقا، ما امیرکبیر داریم »[1]
یکی از نام های دارای افتخار در تاریخ ما - به همان اندازه ای که واقعیت دارد - امیرکبیر است. امیرکبیر در کشور ما سه سال در رأس دولت بوده است. معلوم می شود سه سال وقت خیلی زیادی است. همه کارهایی که امیرکبیر انجام داده و همه خاطرات خوبی که تاریخ و ملت ما از این شخصیت دارد، محصول سه سال است. بنابراین چهار سال، وقت کمی نیست - وقت خیلی زیادی است - به شرط این که از همه این وقت به نحو درست استفاده شود.»[2]
امیرکبیر که یک چهره ماندگار در تاریخ ماست و واقعاً کارهای بزرگی هم کرده، همه حکومت او سه سال بود؛ یعنی یک سال از مدتی که بناست علی العجاله شما در این مسئولیت مشغول باشید، کمتر است؛ اما آن قدر این کار، مهم و بزرگ و جدی بود که تاریخ امیرکبیر را فراموش نمی کند؛ والّا قبل از این که بیاید در رأس صدارت قرار بگیرد و بعد که به کاشان تبعید شد، دیگر چیزی در پرونده او وجود ندارد.»[3]
نویسندۀ کتاب امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» در سال 1346 می گوید:
پس از خواندن کتاب میراث خوار استعمار " مصمم شدم در زمینه زندگی امیرکبیر کاری انجام دهم. مطالعاتی کردم و یادداشت هایی برداشتم، اما قسمت عمده و اصلی کار را در همین فرصت انجام دادم. می خواستم مسئله مبارزه با استعمار را بنویسم. طرف ما آمریکا و انگلیس بودند. می خواستم نمونه خوبی از سابقه مبارزه با استعمار را آن هم بر محور شخصیتی که قبول داشتند معرفی کنم. در ایران به خاطر ضدیتی که رژیم پهلوی با قاجاریه داشت - چون قاجاریه امیرکبیر را کشته بود - امیرکبیر را خیلی بزرگ کرده بودند؛ یعنی، همه امیرکبیر را به خوبی می شناختند. می خواستم بگویم خصیصه اصلی امیرکبیر که مبارزه با استعمار بوده، با این وضع حکومت خاندان پهلوی ساگار نیست. در کتاب بر بُعد ضد استعماری امیرکبیر بیشتر تکیه کردم. تاریخ ایران را هم گفتم ولی هدف اصلی آن بوده است. هدف دوم من آن بود که آن موقع، متجدّدها یعنی غرب زدگان بیشتر دنبال امیرکبیر رفته بودند. این هایی که می نوشتند نوعا حالت غرب زدگی داشتند و حالت اسلامی نداشتند. می خواستم بگویم امیرکبیر با خصوصیت های مهم ملی و روحیه ضد استعماری که در همه زندگی او بود، مذهبی بود و لامذهب نبود. نمونه هایی از مذهبی بودنش را گفتم به خاطر اینکه وقتی حوزه می خواست مبارزه را شروع کند، طلبه ها تاریخ امیرکبیر و سابقه مبارزه با استعمار را بدانند.
قائم مقام بیش از هر کس دیگری متوجه دانش و ذکاوت پسر کربلایی قربان آشپز می شود و مشهورترین نامه خود را در وصف وَجَنات امیرکبیر خطاب به پسرش می نویسد:
فرزندی اسحق! دیروز از پسر کربلائی قربان کاغذی رسید، موجب حیرت ناظران گردید. همه تحسین کردند و آفرین ها گفتند. اَلحَق، یَکادُ زَیتُها یُضِییءُ» در حق قوهٔ مُدرکه اش صادق است. یکی از میان سر بیرون آورد و تحسینات او را به شأن شما وارد کرد که در حقیقت، ریشخندی به من بود. گفت: درخت گردکان بر این بزرگی، درخت خربزه اللهّ اکبر؛ نوکر این طور چیز بنویسد، آقا جای خود دارد! من چون از تو مأیوس نبودم، آن بود که ریشخندی را تصدیق نمودم. لیکن، جهالتِ محمد روح و قلبم را آزرده می دارد. باری، حقیقتاً من به کربلائی قربان حسد بُردم. و بر پسرش می ترسم. فَاللّهُ خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرحَمُ الرَّاحِمِینَ.
یک فقره از مضمون کاغذش را نقل می کنم: در جواب آن شعر حضرت -که من محض تشویق او نوشته بودم و او تعریض فهمیده است-
إِنَّ الفَتی مَن یَقُولُ هَا أَنَا ذَا
لَیسَ الفَتی مَن یَقُولُ کَانَ أَبی[5]
و از بابت تأخیر در فرستادن قلم تراشِ تقاضائی، قدری دماغش سوخته بوده که به این قطعه» اظهار انضجار نموده است:
قُلتُ لِکِلکی: اَلخَطُّ لَمَّا وَنی
وَ لَم یُطِع أَمری وَ لَا زَجری
مَا لَکَ لَا تَجری وَ أَنتَ الَّذی
تَجری لِذی الغایاتِ إِذ تَجری
فَقَالَ لی: دَعنی وَ لا تُؤذِنی
حَتَّی مَتی أجری بِلا أجری (کذا).[6]
ببین چه تنبیهی از من کرده است! عجب تر اینکه بقّال نشده، ترازو داری آموخته، قُلتُ لِطَرفی اَلدَّمعُ» را لِکِلکی اَلخَطُّ» نوشته است! باری، از محمد و علی که به کلّی مأیوسم. تو اگر مرد این میدان هستی، دستی از آستین بیرون بیار و قلم کربلائی بچه را از زمین بردار. خلاصه، این پسر خیلی ترقیّات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد. وَ السَّلَامُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی.»[7]
میرزا تقی خان ورای هرگونه قیاسی، برجسته ترین نمایندگان چهار دولت بود که در کنفرانس ارزنة الروم گرد آمده بودند» (ص 63). توضیح آن که کرزن دبیر نمایندگی انگلیسی در این کنفرانس بود.
میرزا تقی خان متهم به هیچ گناهی نبود. شاه با کشتن خیانتکارانۀ او، یکی از شریف ترین و پاکدامن ترین خدمتگزارانش را به تحریک رسواترین و فرومایه ترین افراد معدوم ساخت».
آصف الدوله، ما حالا تازه کار نیستیم که از بعضی عرایض و حرف های نوکری دولت خواه مثل شما رنجش حاصل کنیم؛ می دانیم که همه از روی صحت و شفقت دولت و نظم مملکت است. اگر اولِ دولت تجربۀ حالا را داشتیم هرگز میرزا تقی خان امیر نظام عزل نمی شد. بلکه الی حال زنده بود و خدمت می کرد» [پشیمانی شاه: دستخط شاه به آصف الدوله حاکم خراسان (در سال 1302 )].
در میان همۀ رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران ایران که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقی خان امیر نظام بی همتا است؛ دیوجانس روز روشن با چراغ در پی او می گشت.[10] به حقیقت سزاوار است که به عنوان اشرف مخلوقات» به شمار آید. بزرگوار مردی بود».
میرزا تقی خان بر آن شد که نیکبختی مادی مردم را فراهم کند، و تمایلات نکوهیدۀ آنان را مهار گرداند. این وزیر هدفی از آن هم عالیتر داشت؛ هر آینه تدابیرش استمرار می یافت، در اخلاق و کردار ایرانیان تغییری اساسی و ریشه دار تحقق می پذیرفت».
اگر بلیزاریوس بر رومیان فساد (ظ. فاسد ) ناخلف زمان خود چیره گشت- امیر نظام هم بر هم وطنان عصر خویش فائق آمد.».
او سفیر مشهور فرانسه در ایران، در زمان سلطنت ناصر الدین شاه بود. دو گوبینو درباره ویژگی های امیرکبیر می نویسد: امیرنظام. می خواست عظمت دیرینه کشورش را باز گردانَد. در همه جا سربازخانه، کاروانسرا و پل بنا کرد. توجه زیادی به کارخانه ها کرد و احداث صنایع جدید را تشویق کرد. به اروپائیان نظر خوبی نداشت و می خواست دست آنان را کوتاه کند، ولی از سوی دیگر می خواست معلومات نظامی و مهارت صنعتی آنان را اخذ نماید و بالاخره دست روی نقطه حساس دولت یعنی اختلاس کارمندان گذاشت. او می خواست همه کارمندان دولت، خود او را الگو قرار بدهند، که بسیار پاک بود و ی نمی کرد.[11]
9. شیل[12]
دوستدار، خود می داند که منظور باطنی آن جناب است که قواعد نیک مردم ایران را ترقی دهند، و قواعد ظلم و تعدی و اجحاف را از میان آنها و حکام برطرف سازند».[13]
خانم مری شیل، همسر سفیر انگلستان -که شوهرش نسبت به امیر بسیار سرگرانی داشته و همزمان با امیرکبیر در ایران بوده است- دربارۀ او می گوید: (امیرکبیر) صدراعظمی که واقعاً برای حکومت لایق بود و البته گاه نیز در کمال بی احتیاطی به مقابله با دو شیر بر می خواست؛ دو شیری که به گفته صدر اعظم پیشین، برۀ مطیع و آرام را در میان گرفته بودند. میرزا تقی خان امیرکبیر صدر اعظم ایران از خیلی جهات مرد برجسته ای به شمار می آید. یکی از آرزوهای بزرگ او این بود که مقام ایران را در بین خانواده ملل ترقی دهد و این مملکت را از قید اسارتی که به نظر او از جانب سه قدرت بزرگ همسایه اش در آن گرفتار بود رهایی بخشد.»[14]
11. لرد کرزن، (نایب السلطنه هند و وزیر امور خارجه انگلیس)
ناصرالدین شاه هم به عادت معمول صفحه های خونینی برتاریخ سیاه این ملت تیره روز افزود. مثلا یکی از فرزندان لایق و رشید ایران میرزا تقی خان امیرکبیر که می توانست ایران را به اوج عظمت برساند به دست همین پادشاه کشته شد. امیرکبیر شوهر خواهر پادشاه بود و هیچگونه تقصیری جز اصلاح امورکشور در مدت بسیار کوتاه مرتکب نگردید.»[15]
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر
زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده!
زمین، هنوز همان سخت لال شده
جهان هنوز همان دست بستۀ تقدیر
هنوز، نفرین می بارد از در و دیوار،
هنوز، نفرت از پادشاه بدکردار،
هنوز، وحشت، از جانیان آدم خوار
هنوز لعنت، بر بانیان این تزویر
هنوز همهمه سَروها، که ای جلاد!»
مزن! مکُش! چه کنی، های، ای پلید شریر!
چگونه تیغ زنی بر در حمام
چگونه تیر گشایی به شیر، در زنجیر!؟»
هنوز، آب به سرخی زند که در رگ جوی
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطرۀ گلگونه رنگ می گیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان
نه خون، که داروی غم های مردم ایران
نه خون، که جوهر سیّال دانش و تدبیر
هنوز زاری آب و هنوز، نالۀ باد،
هنوز، گوش کرِ آسمان، فسونگر پیر!
هنوز، منتظراینم تا ز گرمابه،
برون خرامی، ای آفتاب عالم گیر!
نشیمن تو نه این گنج محنت آباد است
تو را ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر!»
به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند
در این سراچۀ ماتم پیاده، شاه، وزیر
چُنو دوباره بیاید کسی؟
محال. محال
هزار سال بمانی اگر،
چه دیر. چه دیر
پی نوشت
[1] حضرت امام (ره)، اعتراض به رژیم پهلوی دوم» در مسجد اعظم قم، 12 اردیبهشت سال 1342 – صحیفه نور، ج1، صص 211 و 212.
[2] مقام معظم رهبری در دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی،27/03/1383
[3] مقام معظم رهبری در دیدار اعضای هیئت دولت، 08/06/1384
[4] قائم مقام دوم (میرز)ابو القاسم بن (میرزا) عیسی قائم مقام فراهانی (ولادت 1193 -قتل 1251 ه. ق. )، وزیر عباس میرزا و محمد شاه قاجار. وی پس از مرگ فتحعلی شاه، وسایل حرکت محمد میرزا و جلوس او را بر تخت سلطنت فراهم کرد. کوششهای بسیار وی در اصلاح امور ایران موجب حسادت عده ای [. ]گردید و آنان دسایس مختلف برانگیختند تا شاه در 30 ماه صفر 1251 ه. ق. او را به باغ نگارستان (در تهران) احضار کرد و در آن جا وی را خفه کردند. (به نقل از فرهنگ فارسی تألیف دکتر محمد معین).
[5] جوانمرد، کسی است که بگوید: من آنم.
جوانمرد، کسی نیست که بگوید: پدرم پنین بود.
[6] ترجمه شعر:
به قلم نِیَم گفتم (آنگاه که خط سُستی می کرد
و امر و زجر مرا پیروی نمی نمود):
تو را چه شده است مُرکّب از نوک تو جاری نمی شود؟!
و حال آنکه، تو هنگام جاری شدن مرکّبت،
برای صاحب منصبان و کارها و غایاتشان می نویسی.
کِلک به من پاسخ داد: مرا رها کن و آزارم مده.
تا به کِی بدون گرفتن پاداش جاری شوم؟!
[7] نامه های قائم مقام فراهانی
[8] Turkey and Persia،London،54- Curzon،R. ،Armenia: A Year at Erzeroum،and on Frontiers of Russia ،
[9] - to the Year 58؛London 66- Watson،R. ،A History of Persia from the Beginning of Nineteenth Century
[10] [دی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست]
[11] سفرنامه کنت دوگوبینو صفحه
حضرت آیتالله ای: اربعین با این حرکتی که عمدتاً بین نجف و کربلا در راهپیمایی هر سال به وجود میآید بینالمللی شد؛ چشمهای مردم دنیا به این حرکت دوخته شد؛ امام حسین (علیهالسّلام) و معرفت حسینی به برکت این حرکت عظیم مردمی بینالمللی شد، جهانی شد.» ۱۳۹۸/۰۶/۲۷
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در آستانهی اربعین حسینی علیهالسّلام و براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار موکبداران عراقی، لوح اربعین؛ خیمه جهانی اباعبدالله(ع)» را منتشر میکند.
برچسبها: اربعین حسینی؛ درسهای اربعین؛ حماسه راهپیمایی اربعین؛ لوح؛
در این رابطه بخوانید :
خبرگزاری حوزه نوشت:
مدرسه علمیه شیخ عبدالحسین در خیابان پامنار تهران به وصیت مردی ساخته شده که همگان وی را در زمره یکی از مردان بزرگ ایران زمین در دو صده اخیر میشناسند. او در زمانه خویش مهر و وفا ندید و در حمام فین کاشان جان به جان آفرین تسلیم کرد.
میرزا تقی خان امیرکبیر وصیت کرد از یک سوم مالش زیرنظر شیخ عبدالحسین تهرانی» که به شیخ العراقین نیز معروف است، مدرسه ای بسازند، برای آموزش و البته پرورش جوانان این مرز و بوم؛ شاید از میان آنان، پاک سرشتانی چون امیرکبیر دیگربار پای به عرصه وجود گذارد.
مدرسه علمیه شیخ عبدالحسین، نزدیک به 165 سال پیش در یکی از محله های قدیمی جنوب شهر تهران به نام پامنار قد علم کرد و امروزه نیز طلبه ها در آن درس دین می گیرند تا اشاعه دهنده اسلام عزیز باشند. در کنار مدرسه، مسجدی به همان نام قرار دارد ، البته نسبت به مدرسه در نتیجه تعمیر، اصالت اولیه خویش را از دست داده است. مدرسه 20 حجره دارد و حیاطی سرسبز و باصفا. از دیگر مشخصات اینکه در یک طبقه و به صورت چهار ایوانی ساخته شده و ایوان غربی آن به گنبد خانه مسجد راه پیدا می کند.
موسس مدرسه
درست است که میرزا تقی خان امیرکبیر بانی اصلی مدرسه شیخ عبدالحسین است، اما کسی که مدرسه و البته مسجد مجاور آن را بنیان نهاد شیخ عبدالحسین تهرانی از فقیهان معروف دوران قاجار است.
ایشان شاگرد صاحب جواهر و یکی از چهار نفری است که مرحوم صاحب جواهر بر اجتهادشان گواهی داد. شیخ نزد امیرکبیر بسیار احترام و عزت داشت چنان که امور قضاییه و شرعیه را به ایشان ارجاع می داد. شایان توجه اینکه شیخ عبدالحسین تهرانی سخت با فرقه ضاله بهائیت مبارزه کرده و درباره آن، روشنگری می کرد.
چرا مدرسه به نام امیرکبیر نیست؟
به دلیل حساسیت های حکومت وقت نسبت به امیرکبیر، آیت الله تهرانی مجبور شد نام خود را بر مدرسه بگذارد. جالب و البته تأسف آور اینکه محل کنونی مدرسه، زمانی محل ساخت مشروبات الکلی بود تا اینکه با وصیت هوشمندانه امیرکبیر، چنین مرکز فسادی تبدیل به محل فراگیری علوم اسلامی شد. در کنار مدرسه، مسجد شیخ عبدالحسین که به آذربایجانی ها معروف است قرار دارد.
تولیت و مدیران مدرسه
حاج آقا سید باقر خسروشاهی از سلاله خندان بزرگ علم و سیادت خسروشاهی، تولیت مدرسه شیخ عبدالحسین تهران است. پدر ایشان پس از رفتنِ آیت الله انگجی که سال ها در مدرسه و مسجد، نماز اقامه می کرد به مدرسه شیخ عبدالحسین آمد که البته به پیشنهاد برخی از علمای نام آشنای زمان مانند مرحوم آیت الله نجفی شهرستانی بود. مدیر مدرسه حجه الاسلام رضا شریفی است. وی دانش آموخته همین مدرسه بوده و به دست تولیت آن ملبس شده است. اخوی ایشان، حجه الاسلام حسن شریفی معاون امور آموزش مدرسه است که در همین مدرسه و مروی درس خوانده و معم شده است.
اوضاع مدرسه در زمانه حکمرانی رضا خان
زمانی که رضا شاه بر قدرت مسلط شد در کنار تعدادی از اقدامات ضد دینی، برخی از مدارس علمیه را دچار آشفتگی کرد، از آن جمله مدرسه آیت الله شیخ عبدالحسین تهرانی است. آیت الله سید هادی خسروشاهی پدر تولیت فعلی مدرسه، تلاش بسیاری کرد تا این وضعیت را سامان دهد. چرا که تعدادی دانشجو مدرسه را در اختیار گرفته بودند و بعضاً حجره ها را به همدیگر می فروختند و در واقع مدرسه به خوابگاه دانشجویی تبدیل شد. سرانجام آقا شیخ هادی تصمیم میگرد حجره ها را بخرد و به طلبه ها و اگذار کند و مدرسه کم کم به هویت سابق خود باز گشت.
سابقه مبارزاتی مدرسه
از سال 54-1353 مدرسه یکی از مراکز ترویج انقلاب شد. در آن سال ها نماز جماعت بی نظیری برگزار می شد و صف های نماز تا دم در ورودی حیاط می رسید. یک سالی حضرت امام خمینی (ره) و یک سال آقای هاشمی رفسنجانی در ماه مبارک رمضان در این مسجد منبر رفتند. یک سالی هم نمایشگاهی از کتب مذهبی در آن برگزار شد.
طلبه ها و فعالیت های تحقیقی و فرهنگی
نزدیک به 110 طلبه در شیخ عبدالحسین درس می خوانند که بین 15 تا 20 نفر در هر پایه هستند. روند جذب طلبه ها در سال های اخیر به صورت سالانه 20 نفر بوده است. تلاش پیگیر برای قوام بخشی به بنیادهای علمی طلبه ها از دغدغه های اصلی کادر مدیریتی و اجرایی مدرسه است و به همین دلیل در سال های اولیه به طلبه ها فعالیت های تحقیقی ارایه نمی شود چرا که مبنایی ندارد طلبه تازه واردی که چندان در علوم دینی مهارت نیافته و عمیق نشده است، سراغ مقاله نویسی و کتاب نویسی برود.
یکی از حوزه های علمی فعال در مدرسه، بخش مشاوره آن باشد که توسط حجت الاسلام مالک برنامه ریزی و هدایت می شود. طلاب و البته مردم از این طریق می توانند پاسخ بسیاری از سوالات و شبهات خویش را دریافت کنند. همچنین کلاس های شبهه شناسی چند وقتی است که در این مدرسه دایر شده است.
متاسفانه امیرکبیر از مدرنیته شروع کرد نه از مدرنیسم. یعنی نتیجۀ مدرنیسم را گرفت و روی آن حرکت کرد. بحث او تکنولوژی به ویژه تکنولوژی نظامی بود و فکر می کرد که جامعه به این صورت پیشرفته می شود. یعنی ساختاری را طراحی کرد که بسیار ساده اندیشانه» بود و متاسفانه بعد از وی هم ادامه پیدا کرد و عملا مدرنیته ای که ایشان آورد، سبب مشروطه ناتمام در ایران شد چرا که در واقع به ساختار فکری کاری نداشت و بیشتر روی ساختارهای اقتصادی، نظامی و تکنولوژی متمرکز بود و نتیجه آن هم شکست بود که بعد از آن هم منتهی به یک نوع نهضت فکری ناقص شد. یعنی مشروطه که در نهایت به انحراف کشیده شد و نتیجه آن رضاخان شد.
خیلی ها می گویند که رضاخان کاری را کرد که امیرکبیر کرد، یعنی الگوی رضاخان هم حتی امیرکبیر بود. در واقع یک نوع نوسازی آمرانه را شروع کرد و بدون آنکه جامعه آمادگی داشته باشد وارد سازندگی شد که آن هم آمرانه و با زور بود. البته خشونت هایی که امیرکبیر انجام داد کم نیستند با اینکه موضعش درگیری با فساد بود، اما عملا می بینیم که خود ایشان هم از بین رفت در همان زمانی که دوره جوانی ناصرالدین شاه بود و بعد از مدتی هم فساد ناصرالدین شاه به اوج رسید و می بینیم که آن اصلاحات فایده ای نداشت.
موقعی که مدرنیته بدون هیچگونه ساختار فکری و معرفتی به میان می آید، فساد ساختاری بیشتری تولید می کند. می خواهم بگویم که خود مدرنیته در اختیار فساد واقع می شود و آن را عمیق تر و بیشتر می کند. به همین صورت همان مدرنیته ای که در ذهن امیرکبیر بود باعث شد که ناصرالدین شاه بیشتر به سمت غرب حرکت کند، یعنی بیشتر ساختار غربی فاسد در ایران ایجاد شود. اوج آن هم این بود که ملکم خان می آید و در قبال امتیاز لاتاری و قماربازی در کازینوها در تهران یک ملاقات برای ناصرالدین شاه با ملکه انگلیس هماهنگ می کند. منظورم این است که مدرنیته ای که امیرکبیر درست کرد متاسفانه منتج به فساد بیشتر شد.
این همان انحراف دانشگاهی است. امیرکبیر دارالفنون یا پلی تکنیک را ایجاد کرد یعنی دانشگاه را از ته شروع کرد نه از سر. یعنی نتایج دانشگاه را به عنوان دانشگاه به ما معرفی کردند نه دانشگاهی که جهانی باشد. باید تمام ساختارهای دانش علوم انسانی و ساختار فکری می آمد و بعدا رشته های فنی وارد می شد یا حداقل با هم می آمدند که ما متاسفانه تا الان گرفتار این مسئله ایم. یعنی الان هم که نگاه می کنید می بینید که چه کسانی درباره علوم انسانی بحث می کنند. فنّی ها و پزشکی ها. یعنی الان شما می بینید که بر مدرسه های علوم انسانی، فنّی ها و پزشکی ها حاکم اند نه خود علوم انسانی ها و این ثمره همین است که دانشگاه را از نتیجه شروع کردند و نه از ساختار که منجر به رشد و توسعه پایدار شود.
متاسفانه هنوز هم که نگاه می کنید دولت ها کارشان همین است و ما هر چه به نوسازی می پردازیم، دچار فسادهای عظیم می شویم. نگاه کنید الان فساد در ایران کاملا ساختاری شده است. هر دولت که می آید ساختار فساد خودش را هم ایجاد می کند. فرقی نمی کند که اصلاح طلب یا اصول گرا باشد، بلکه به این دلیل است که ما علوم انسانی نداریم و فقط سخت افزار می آید. به فرض مثال یک سد ساخته می شود می بینید که ۵۲ شرکت در آن مشارکت می کنند و پول می گیرند. وقتی به آنها توجه می کنید می بینید که ۳۶ شرکت آن بی خودی بوده و فقط نان به هم قرض دادن و پول شویی بوده است.
می خواهم بگویم که یک سد که در ایران ساخته می شود، با بیشترین هزینه انجام می شود و تازه هیچ ربطی به جامعه هم ندارد. نتیجه آن می شود که سدّی که می سازیم آب آن شور می شود. در صورتی که علوم انسانی و انسان شناسان در این زمینه گفته بودند که آب این سد شور می شود و تمام محیط زیست به هم می ریزد. یعنی ابتدا باید علوم انسانی و بعد مدیریت و اقتصاد آن را بررسی کنند و در آخر کار فنی صورت بگیرد. اما متاسفانه می بینیم که اینجا برعکس عمل می شود و نتیجه آن هم برعکس می شود چرا که مدرنیته بدون مدرنیسم فسادزا است، بسیار شدید هم فسادزا است و بیشتر در خدمت فساد است.
دقیقاً همین است. شما الان نگاه کنید که بحران های مذهبی ای که در ایران شروع شده از دوره امیرکبیر آغاز شد. مدرنیته، مدرنیته مذهبی ایجاد نمی کند بلکه بحران های مذهبی ایجاد می کند. در همان زمان هم بحران های مذهبی و التقاط شروع شد که بعدا به خشونت هم کشیده شد که در دوره خود امیرکبیر بهائیت نمونه آن است. بهائیت در همین ساختار مدرنیته ای که آمده است شروع می شود. یعنی ابتدا مدرنیته آمده و بعد ساختار اخلاقی جامعه به هم ریخته و حالا مذهبی برای اباحی گری می خواهد که بهائیت، بُعد عرفانی آن می شود و اباحی گری را راه می اندازد که جامعه را غیرعقلانی کند.
این ساختاری است که الان هم ما داریم و در نتیجه به جای اینکه دچار رشد مذهبی بشویم، دچار تحجّر مذهبی می شویم یا مثلا دچار سنت گرایی افراطی می شویم در صورتی که اگر مدرنیته باعث رشد می شد، باید دچار رنسانس مذهبی می شدیم اما متأسفانه چنین چیزی رخ نداد و نتایجش کاملاً برعکس شد و نتیجه اش رضاخان شد که از نظر اندیشه ای همه ما را به عقب برد.
بنابراین می خواهم بگویم که امیرکبیر خیلی ساده انگار بود، یعنی درک مسائل نداشت و به شدت تقلیل گرا بود و اقداماتش بیشتر یک نوع خودنمایی بود. خودنمایی ای با رنگ سازندگی، یعنی ظاهری از سازندگی که به آن رنگ نوسازی زده بشود. اینها چیزهایی است که در حال تکرار است و باید نقد شود. می بینیم که به هر حال امیرکبیر با آن قدرتی که در اختیار داشت به جایی نرسید.
نه اینها از بازسازی فکری شروع کردند. به فرض مثال اگر آثار ۱۵۰ سال پیش ژاپن را بخوانید، می بینید که به شدت بر رابطه با غرب مطالعه کردند و همان زمانی که هوسرل در آلمان داشت بحث می کرد، هفت نفر را برای تحصیل به آنجا می فرستند و فلسفه را به صورت کلان خواندند. یعنی بعد از خواندن فلسفه فهمیدند که در رابطه با فرهنگ خودشان با آلمان چه کار باید بکنند. در مراحل بعدی بود که تکنولوژی را هم فرا گرفتند. بدون بستر ما به جایی نمی رسیم. یعنی بدون بستر فکری و کانتکست (زمینه) به جای نمی رسیم. برای همین است که همه اش دچار یک نوع ضعف مسائل علمی و فکری در کشور هستیم و علوم انسانی درجا می زند و پروژه هایمان تا ۱۰ برابر قیمت در حال انجام شدن است ، کشور را دارد به ورطه شکست اقتصادی می کشاند.
به فرض مثال همین بحث اقتصادی مقاومتی در سطح ت هنوز روشن نیست. کشور ما صد سال است که نفت دارد، اما هنوز رشته اقتصاد نفت نداریم. اما مثلاً در ژاپن که شما نگاه می کنید اقتصاد تویوتا یا نیسان دارد. در صورتیکه بچه های ما دارند مدام تکرار مکررات مباحث اقتصاد کلان می کنند، در صورتیکه نمی توانند یک طراحی اقتصادی بکنند.
بنابراین می خواهم بگویم که مدرنیته بدون مدرنیسم باعث عقب ماندگی مضاعف با یک صورت سازیِ» ابتدایی می شود که ما شاهد تکرار آن در دوره پهلوی ها هستیم و به همین دلیل هم با استبداد ما به انحطاط رسیده ایم و هیچوقت به صورت اندیشه ای نتوانسته ایم به جلو برویم. باید بگویم که کار امیرکبیر یک پروژه شکست خورده است. پروژه ای که باعث انحطاط فکری و ساختاری ایران شد و ما متاسفانه هنوز هم داریم آن را ادامه می دهیم. یعنی آقایان هنوز الگوی امیرکبیر را در ذهن دارند و آن را تکرار می کنند. به همین دلیل فردی مانند شریعتی که می خواست مسائل فکری را جابجا کند به شدت با امیرکبیر مخالف است و معتقد است که امیرکبیر باعث انحطاط ایران شد.
درباره این سایت